مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
آویناآوینا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه سن داره

مرسانا و آوینا برای من یعنی زندگی، عشق و امید

نامزدي خاله زري

دخمل مامان خيلي جات خالي بود روز 13/4/92 نامزدي خاله زري بود خيلي بهمون خوش گذشت عزيز گلي بهت قول ميدم سال ديگه واسه عروسي يه لباس عروس خوشگل خوشگل واست بدوزم دخمل ناز مامان يه دونه من خيلي دوست دارم ديگه خيلي خيلي خيلي دل تنگتم راستي تو موقعي كه من پيش خاله نشسته بودم تكونهات اونقدر زياد شده بود كه از زير لباسم پيدا ميشد قربونت برم خيلي شيطوني دوست دارم
19 تير 1392

بنام اولین اسمی که گفتم ، بنام مادرم که زندگیمه...

بنام اولین اسمی که گفتم ، بنام مادرم که زندگیمه... وقتی دختر کوچولو آماده تولد بود پیش خدا رفت و پرسید: فردا منو به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چطور می تونم اونجا زندگی کنم؟ خدای مهربون جواب داد: از بین فرشته ها یکی رو برای تو انتخاب کردم اون ازت مراقبت می کنه اما دختر کوچولو که هنوز واسه رفتن مطمئن نبود به خدا گفت: آخه من اینجا تو بهشت کاری جز خندیدن و آواز خوندن ندارم . خدای مهربون لبخند زد و گفت: فرشته تو برات آواز می خونه و هر روز بهت لبخند می زنه تو عشقش رو احساس می کنی و شاد می شی. دختر کوچولو ادامه داد چطور می تونم بفهمم مردم چی میگن؟من که زبون اونا رو بلد نیستم. خدا نوازشش کرد و گفت :فر...
12 تير 1392
1